باور کن گاهی لازم میشود بزنی بیرون و هیچ چیز مانع نباید که شود
این باران، این باران جان میدهد برای رفتن، برای بیرون زدن
که قدم بزنی در خیابان های ِ ساکت ِ شهر
من انقدر خوشم میآید از این خلوت شدن های ِ بارانی ،
این که تا آخرش که بخواهی زیر ِ باران بمانی
می بینی جز تو و باران و این خیابان های ِ سرد کسی نیست کسی نمی ماند
ان وقت است که میشود بیخیال ِ این ناجوانمردی های ِ ناجوانمرد ها بشوی
که میشود به زخمی که خورده ای فکر نکنی
که گریه کنی بی هیچ ترسی از شنیده شدنش
دیده شدن ِ اشک هایت
و بعدترش محکوم به خوب بودن و خوب شدن...
نظرات شما عزیزان:
کلاغ چوخون
ساعت23:53---2 اسفند 1391
دردودل یکی از جوان ها در وب من
خدا چرا من...
از کودکی انگشتان پاهایم ناقص بودن و تا 4 سالگی نمی توانستم راه بروم.در ده سالگی متوجه لوزه هایم شدم و در دبیرستان با کم خونی و حالا هم بدلیل تالاسمی نمی توانم با دختر مورد علاقه ام چرا
تو که برا همه دعا میکنی برا منم دعا کن خیال.آپه آپم منتظرتم.آپ شدی خبرم کن.
دلشکسته
ساعت22:02---17 بهمن 1391
دوستت دارم را برای هر دویمان فرستادی....؟
هم من...؟!هم او...؟
خیانت میکردی یامیخواستی
!!!عدالت را رعایت کنی....؟
|